خسته شده ام
بَســ کُنـــ سآعَتـــ …
دیگــَــــر خَستـهـ شُدهـ اَمـــ …
آرهـ مَنـ کَم آوَردهـ اَمــ …
خودَمــ میدآنَمــ کهـ نیستـــ …
اینقَدر بآ بودَنَتـــ نَبودَنَشــ رآ بهـ رُخـــَم نَکِشـــ !
بَســ کُنـــ سآعَتـــ …
دیگــَــــر خَستـهـ شُدهـ اَمـــ …
آرهـ مَنـ کَم آوَردهـ اَمــ …
خودَمــ میدآنَمــ کهـ نیستـــ …
اینقَدر بآ بودَنَتـــ نَبودَنَشــ رآ بهـ رُخـــَم نَکِشـــ !
وقتی گریه کردم گفتن بچه ای
وقتی خندیدم گفتن دیوونه ای
وقتی جدی بودم گفتن مغروری
وقتی شوخی کردم گفتن سنگین باش
وقتی سنگین بودم گفتن افسرده ای
وقتی حرف زدم گفتن پرحرفی
وقتی ساکت شدم گفتن عاشقی
حالا که عاشقم میگن اشتباهه و گناه...
یه جایی از دنیا هست که یکی بهت میگه که بی تو نمیتونه نفس بکشه...
ولی همون یه نفر بعده یه مدت تو بغل یکی دیگه نفس نفس میزنه....
امروز معلم عشق گفت:
دو خط موازی هیچ گاه بهم نمیرسند!مگراینکه یکی از آنها خودش را بشکند...
گفتم:من خودم را شکستم پس چرا به او نرسیدم؟؟؟؟؟؟؟
لبخند تلخی زد و گفت:
"شاید او هم به سمت خط دیگری شکست..."
یه روز دیدی خودت اینجایی و دلت یه جای دیگه … بدون كه كار از كار گذشته و تو عاشق شدی
طوری میشه كه قلبت فقط و فقط واسه عشق می تپه ، چقدر قشنگه عاشق بودن و مثل شمع سوختن همه چی با یک نگاه شروع میشه
این نگاه مثل نگاهای دیگه نیست ، یه چیزی داره که اونایی دیگه ندارن ...
محو زیبایی نگاهش میشی ، تا ابد تصویر نگاهش رو توی قلبت حبس می كنی ، نه اصلا می زاریش توی یه صندوق ، درش رو هم قفل می كنی تا كسی بهش دست نزنه.
حتی وقتی با عشقت روی یه سكو می شینی و واسه ساعتهای متمادی باهاش حرفی نمی زنی ، وقتی ازش دور میشی احساس می كنی قشنگترین گفتگوی عمرت رو با كسی داری از دست میدی.
می بینی كار دل رو؟
شب می آی كه بخوابی مگه فكرش می زاره؟! خلاصه بعد یه جنگ و
جدال طولانی با خودت چشات رو رو هم می زاری ولی همش از خواب میپری ...
از چیزی میترسی ...
صبح كه از خواب بیدار میشی نه می تونی چیزی بخوری نه می تونی كاری انجام بدی ، فقط و فقط اونه كه توی فكر و ذهنت قدم می زنه
به خودت می گی ای بابا از درس و زندگی افتادم ! آخه من چمه ؟
راه می افتی تو كوچه و خیابون هر جا كه میری هرچی كه می بینی فقط اونه ، گویا كه همه چی از بین رفته و فقط اون مونده
طوری بهش عادت می كنی كه اگه فقط یه روز نبینیش دنیا به آخر میرسه
وقتی با اونی مثل اینكه تو آسمونا سیر می كنی وقتی بهت نگاه می كنه گویا همه دنیا رو بهت میدن
گرچه عشق نه حرفی می زنه و نه نگاهی می كنه !
آخه خاصیت عشق همینه آدم رو عاشق می كنه و بعد ولش می كنه به امون خدا
وقتی باهاته همش سرش پائینه
تو دلت می گی تورو خدا فقط یه بار نیگام كن آخه دلم واسه اون چشای قشنگت یه ذره شده
دیگه از آن خودت نیستی
! بدجوری بهش عادت كردی مگه نه ؟ یه روزی بهت میگه كه می خواد ببینتت
سراز پا نمی شناسی حتی نمیدونی چی كار كنی ...
فقط دلت شور میزنه آخه شب قبل خواب اونو دیدی...
خواب دیدی که همش از دستت فرار میکنه ...
هیچوقت براش گل رز قرمز نگرفتی چون بهت گفته... بود همش دروغه تو هم نخواستی فکر کنه تو دروغ میگی آخه از دروغ متنفره ...
وقتی اون رو می بینی با لبخند بهش میگی خیلی خوشحالی که امروز میبینیش ...
ولی اون ...
سرش رو بلند می كنه و تو چشات زل میزنه و بهت میگه
اومدم بهت بگم ، بهتره فراموشم كنی !
دنیا رو سرت خراب میشه
همه چی رو ازت می گیرن همه خوشبختیهای دنیا رو
من … من من … بهش می گی
از جاش بلند میشه و خیلی آروم دستت رو میبوسه میذاره رو قلبش و بهت میگه خیلی دوستت دارم وبرای همیشه تركت می كنه
دیگه قلبت نمی تپه دیگه خون تو رگات جاری نمیشه
یه هویی صدای شكستن چیزی می آد
دلت می شكنه و تكه های شكستش روی زمین میریزه
دلت میخواد گریه کنی ولی یادت می افته بهش قول داده بودی که هیچوقت به خاطر اون گریه نمیکنی چون میگفت اگه یه قطره اشک از چشمای تو بیاد من خودم رو نمیبخشم ...
دلت میخواد بهش بگی چقدر بی رحمی که گریه رو ازم گرفتی ولی اصلا هیچ صدایی از گلوت در نمیاد
بهت میگه فهمیدی چی گفتم ؟با سر بهش میگی آره!...
وقتی ازش میپرسی چرا؟؟؟میگه چون دوستت دارم!
انگشتری رو که تو دستته در میاری آخه خیلی اونو دوست داره بهش میگی مال تو ...
ازت میگیره ولی دوباره تو انگشتت میکنه میگه فقط تو دست تو قشنگه.
بعد دستت رو محکم فشار میده و تو چشمات نگاه میکنه و...
میگه عشقم فقط خواستم امتحانت کنم...همین
اینو بدون که تا خون تو رگامه به عشق تو زندگی میکنم...
شاید
گاهی
فرصتی باشد
تااز پشت پنجره
بی هیچ هراسی
نگاهی به زندگی بیندازیم...
فقط نگاهی...نگاهی به زندگی...
گاهی دلم میخواد وقتی بغض میکنم
خدا از آسمون بیاد زمین...
بیاد اشکامو پاک کنه...
دستمو بگیره و بگه اینجا آدمو اذیت میکنن...
بیا بریم پیش خودم...
وقتی در آغوشم میگرفتمش چشمانش را میبست
نمیدانم...از شدت احساساتی بودنش بود
یا خود را در آغوش دیگری تصور میکرد...
احساسم را نمیفروشم
حتی به بالاترین ها!!
ولی آنگونه که بخواهم خرج میکنم...
برای آنان که لایق آن هستند...
دلم گریه میخواهد...نه بغض فروخورده...
نه اشک بیصدا...گریه ای از ته دل...دلم فریاد میخواهد...
دلم میخواهد با صدای بلند گریه کنم...زار بزنم...
دلم میخواهد هر چه بغض و ناله و درد درمانده در دلم دارم را بیرون کنم...بی دریغ ببارم...
شاید بتوانم بی حضور این بغض سنگین...کمی نفس بکشم...
دلم یک کوچه میخواهد...
بی بن بست...
وبارانی نم نم...
و یک خدا...
که کمی باهم راه برویم...
همین...