اصلا ...

پسره و مردونگی کردناش!عطر تلخ و سرد زدناش! غیرتی شدناش!

داد زدناش! ناز کشیدناش! مغرور بودناش! اصلا پسره و ته ریشش! پسره و تخس بازیاش =)))

دختره و لوس بودناش! غر زدناش! درخواستای عجیب کردناش!

عشق لواشک بودناش! گاز گرفتناش! جیغ زدناش! خنده هاش! دختره و خل بازیاش!

دختره و جدی شدناش! دختره و مهربون شدناش!

به افتخار هر دو گروه که هیچوقت همدیگرو نفهمیدن....

[ چهار شنبه 7 خرداد 1393برچسب:, ] [ 21:20 ] [ victory angel ] [ ]

از انجايي خراب ميشود كه...

يك رابطه از انجايي خراب ميشود كه
"تو"ناراحتش مي كنيو 
"ديگري"ارامش...

 

[ چهار شنبه 7 خرداد 1393برچسب:, ] [ 20:52 ] [ victory angel ] [ ]

درسته زیاده ولی ارزش خوندن داره...

پسر: ضعیفه!دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم!دختر: توباز گفتی ضعیفه؟

پسر: خب… منزل بگم چطوره؟دختر: وااااای… از دست تو!پسر: باشه… باشه ببخشید ویکتوریا خوبه؟دختر:اه.....اصلا باهات قهرم 

پسر: باشه بابا… توعزیز منی، خوب شد؟… آشتی؟دختر:آشتی…

راستی گفتی دلت چی شده بود؟پسر: دلم! آها یه کم می پیچه…! ازدیشب تاحالا.دختر: … واقعا که!

پسر: خب چیه؟ نمیگم مریضم اصلا… خوبه؟دختر: لوووس!پسر:ای بابا… ضعیفه!

این نوبه اگه قهرکنی دیگه نازکش نداری ها!دختر: بازم گفت این کلمه رو…!پسر: خب تقصرخودته!

میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت میکنم…هی نقطه ضعف میدی دست من!

دختر: من ازدست توچی کارکنم؟پسر: شکرخدا…!

دلم هم پیچ میخوره چون تو تب وتاب ملاقات توبودم… لیلی قرن بیست ویکم من!

دختر: چه دل قشنگی داری تو! چقدر به سادگی دلت حسودیم میشه!

پسر: صفای وجودت خانوم!دختر:می دونی! دلم… برای پیاده روی هامون… برای سرک کشیدن تومغازه های کتاب فروشی ورق زدن کتابها… برای بوی کاغذ نو… برای شونه به شونه ات را رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه… آخه هیچ زنی که مردی مثل مرد من نداره!

پسر: می دونم… می دونم… دل منم تنگه… برای دیدن آسمون چشمای تو… برای بستنی شاتوتی هایی که باهم میخوردیم…برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم ومن مردش بودم….!

دختر: یادته همیشه میگفتی به من میگفتی “خاتون”پسر: آره… آخه تو منو یاد دخترهای ابروکمون قجری می انداختی!دختر: ولی من که بور بودم!

پسر: باشه… فرقی نمی کنه!دختر: آخ چه روزهایی بودن… چقدردلم هوای دستای مردونه ات رو کرده…وقتی توی دستام گره می خورن… مجنون من…

پسر: …دختر: چت شد چرا چیزی نمیگی؟پسر: …دختر: نگاه کن ببینم! منو نگاه کن…

پسر: …دختر: الهی من بمیرم… چشات چرا نمناکه… فدای توبشم…پسر: خدا… نه… )گریه(

دختر: چراگریه میکنی؟پسر: چرا نکنم… ها؟دختر: گریه نکن … من دوست ندارم مرد گریه کنه… جلو این همه آدم… بخنددیگه… بخند… زودباش…پسر: وقتی دستاتو کم دارم چطوری بخندم؟ کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم…

دختر: بخند… و گرنه منم گریه میکنمااپسر: باشه… باشه… تسلیم… گریه نمی کنم… ولی نمی تونم بخندم دختر: آفرین! حالا بگو برای کادو ولنتاین چی خریدی؟

پسر: توکه میدونی من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد… ولی امسال برات یه کادو خوب آوردم…دختر: چی…؟ زودباش بگو… آب از لبو لوچه ام آویزون شد …

پسر: …دختر: دوباره ساکت شدی؟پسر: برات… کادو… )هق هق گریه(… برات یه دسته گل گلایل!… یه شیشه گلاب… ویه بغض طولانی آوردم…!تک عروس گورستــــــــان مــن!

پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره…!اینجاکناره خانه ی ابدیت مینشینم و فاتحه میخونم…نه… اشک و فاتحه نه… اشک و فاتحه و دلتنگی امان…

خاتون من! توخیلی وقته که…آرام بخواب بای کوچ کرده ی من…دیگر نگران قرصهای نخورده ام… لباس اتو نکشیده ام…. و صورت پفکرده ازبی خوابیم نباش…!نگران خیره شدن مردم به اشک های من هم نباش..۰!

بعد از تودیگر مرد نیستم اگر بخندم...اما…تو ارام بخواب... 

[ چهار شنبه 7 خرداد 1393برچسب:, ] [ 20:46 ] [ victory angel ] [ ]

ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻮﺩ ...

 

 

ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻮﺩ ...
ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ !!! 
ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯾﺶ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﺪ ﻭ پسرک ﺑﻪ ﻣﮑﺎﻥ ﺑﻌﺪﯼ!!! 
ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯽ ﻋﺸﻘﺶ ﻭ پسرﮎ ﺑﻪ ﻓﺎﺣﺸﮕﯽ ﺩﺍﻓﺶ !!!
ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﯼ ﻧﺎﻇﺮ ﻭ ﭘﺴﺮﮎ ﺑﻪ ﺟﺴﻢ ﺣﺎﺿﺮ !!!
ﻫﺮ ﺩﻭ ﯾﮏ ﺣﺲ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻦ !!!
ﺍﻣﺎ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ پسرﮎ ﻣﻨﻄﻘﯽ !!

 

 

 

[ چهار شنبه 7 خرداد 1393برچسب:, ] [ 20:38 ] [ victory angel ] [ ]